عادت

ما به تاریکی این شب هاعادت کرده ایم
غرق دنیای سیاهی ها عادت کرده ایم
جستجوی نور در ظلمت مسیر راه ما
زندگی با زاغ و کرکس ها عادت کرده ایم
شادی و خندیدن دوران خوب کودکی
رفت و ما دائم به دنبالش عادت کرده ایم
چشمها دیگر نمی بینند صفای آفتاب
با آفتاب نقش کاغذ ها عادت کرده ایم
گوش ها نا آشنا با هر صدای راستین
ما به این فرم و شنیدن ها عادت کرده ایم
سالهای در کنار هم ولی از هم غریب
با غریبی و مرارت ها عادت کرده ایم
دست هاهرگز دگر بهر نوازش نیستند
لیک با ضرب و شتم برغیرعادت کرده ایم
عشق های بیقرار هم زمانی بود و مرد
حال با طرد و جدا گشتن عادت کرده ایم
خانه ها جایی برای مهر ورزی نیستند
جار دیواری ﭙۥر از اِدبار عادت کرده ایم
گر جهان دیگرۍ از بهر پاداش و جزاست
دوزخش اکنون برپا و به آنهم عادت کرده ایم
دیده ایم آسیب ها از نفرت و از بی کسی
چون به این آفات انسانی عادت کرده ایم
16/7/91

یار و مونس هم باشیم
یار و مونس هم باشیم
.

کن سوی خدا عذر خواهی

ماستان
دریاچه اوان تابستان 1390

گرحرص جمع مال داری
این ذات تو است خبر نداری
گر غصه خوری برای فردا
عمرت برود به غصه خواری
گرشوق فرمان روایی ات هست
در ظلم و ستم تو دست داری
این خانه گرش بهشت سازی
تو صاحب جاه و در کمالی
این خانه گرش کنی جهنم
چون غاصبی و زیاده خواهی
گر شوکت خانه خود هستی
چون نیک مرام و با خصالی
هر خانه به خانه دست یازی
تو سیر نمی شوی گدایی
گر عزم کنی بدست آری
چون پاک دل و رو به خدایی
گر آرزوی دراز داری
جان بر سر آرزو گذاری
نه آرزویی و نه فکر رویا
نیکو صفت و با صفایی
هست زندگی ات شاد و خرسند
لبریز اصالت خدایی
گر در غم و حسرتی شب و روز
این رسم تو است غمگساری
گر زندگی دراز خواهی
کن سوی خدا عذر خواهی
گر مرگ خودت طلب نمایی
زودی برسد اجل نپایی
2/7/89
.