زیر شعر تو اگر من ننویسم خوشم آمد
تو هم اصلا ننویسی که ز شعرم خوشت آمد
نان به هم قرض دهیم ارچه ز هرشعرکه گفتی
نکنم حال و تو هم از غزلم کم خوشت آمد
گر من استاد خطابت کنم و شاعر مفضال
هست این بر همه معلوم و مسلم خوشت آمد
من به هر مرحله ترویج کنم خنده و شادی
چه کنم گر که تو از گریه و ماتم خوشت آمد
شعر من هست به مانند هلو راحت حلقوم
تو ولی دوست نداری که ز شلغم خوشت آمد
بنده خرمای خرک دوست همی دارم وعالی
کنی عنوان همه جا از رطب بم خوشت آمد
باب میل است مرا مثنوی و قطعه ولی تو
ز سپیدی که بود درهم و برهم خوشت آمد
مرغ باغ ملکوتم من و جوینده ی رضوان
تو به ویلت همه میل و ز جهنم خوشت آمد*
بنده از حضرت عالی که عزیزی خوشم آید
چو پسر خاله…تو هم مثل بنی عم خوشت آمد
بارها مدح تو را کرده ام این بار ولیکن
دوست دارم بنویسی که ازین ذم خوشت آمد
هست اینها همه شوخی و تو جدیش مپندار
بزن «ایمیل» کزین طرفه یه عالم خوشت آمد
خوب می دانم ازین طنز به جد پایه رسانده
که زجان «خوش عمل»ات کرده فراهم خوشت آمد
تا که ایجاد کدورت نشود بین من و تو
آخرین بیت چنین آرم و دانم خوشت آمد
زیر هر شعر تو من هی بنویسم خوشم آمد
و تو مرقوم نما پشت سر هم خوشت آمد!
*دور از جان دوستان شاعرم…در مثل شعر مناقشه نیست!
عباس خوش عمل کاشانی………سایت شاعران پارسی زبان.
زشت و زیبا
شعر زشت و زیبا
گویند سلطان محمود غزنوی جلوی پلکان قصر ایستاده بود که یکی از شعرای درباری(عوفی) را دید و از او خواست که وقتی سلطان پا به پله اول میگذارد مصراعی بگوید که سلطان حکم قتلش را بدهد و وقتی سلطان پا به پله دوم گذاشت مصراع دوم را چنان بگوید که نه تنها اثر مصراع اول را از بین ببرد بلکه شاعر را شایسته پاداشی گران کند و همینطور در ادامه …
شاعر قبول کرد و سلطان پا به پله اول گذاشت….
شاعراین چنین سرود:
سالها بود تو را می کردم
همه شب تا به سحرگاه دعا
یاد داری که به من می دادی
درس آزادگی و مهر و وفا
همه کردند چرا ما نکنیم
وصف روی گل زیبای تو را
تا ته دسته فرو خواهم کرد
خنجر خود به گلوگاه نگاه
تو اگر خم نشوی تو نرود
قد رعنای تو از این درگاه
مادرت خوان کرم بود و بداد از پس و پیش
به یتیمان زر و مال و به فقیران بز و میش
یاد داری که تو را شب به سحر میکردم
صد دعا از دل مجروح پریشان احوال
وه که بر پشت تو افتادن و جنبش چه خوشست
کاکل مشک فشان با وزش باد شمال
عوفی خسته اگر بر تو نهد منع مکن
نام عاشق کشی و شیوه آشوب احوال.
ایران ترانسفو از 1377 تا 1385
بشنوید داستانی جانانه
از روسای امور کارخانه
هریکی لمیده بر پستی
بالای سر مدیر کارخانه
نا بهنگام رسید توفانی
متلاشی نمود کاشانه
حال روسا بسی شیرین
که کنید خنده نمکین
رفتار مدیر جالب بود
به رفاقت صبور و لایق بود
در زمان صدارتش سه تن
به ریاست رساند با هر فن
گوش دارید داستان خودروها
زیر پایشان رسید با غوغا
در خبر بود یکی از آن روسا
سالها در معاونت پا برجا
سعی و کوشش نمود بس تزویر
برسانید اتول به هر تدبیر
از پی سالها نبودن مسکن
همه طالب گشوده لب به سخن
گوش ها تیز و دل خواهان
هر کسی با بقیه همراهان
پیک آورد دستور خرید
که بگیرید زمین بی تردید
لیک تعداد بود محدود
بیست و دو قطعه بیش نبود
سر تقسیم قطعه شد بلوا
فکر و حیله میانه دعوا
قطعه جلویی مال من است
چون مدیرم رسیده ام بالا
از قضا توافق حاصل شد
سر دعوا بالاخره حل شد
قطعات موافق هر شغل
سر قطعه گرفت راس کل
ته و آخر وسط به بعدی ها
هر مخالف نشست بر سر جا
کار آنان چو کار دزدی بود
دزد را خلاف دارد سود
ز پس سال های بیکاری
به همینسان گذشت با ولنگاری
مشتری عاجز از سخن گفتن
می شنید وعده های سر خرمن
پرسنل هر طرف سرگردان
روسا گیج گشته و حیران
آخرالامر چنین احوالی
عاقبت رخ نمود بلوایی
تو بدیدی به چشم خود توفان
نعره می زد به بام این دکان
یک مدیر جدید و با جرات
در حساب حکم با دقت
حکم عزل مدیر کارخانه رسید
او به کار دگر بشد تبعید
همه جا بود داستان حکم
بعضی به خنده برخی صمم بکم
بانک آمد که نیست جای درنگ
که خبر دار شوید و کنید پا فنگ
چرخش از هر طرف شد آغاز
جاهلان به پیش و دست دراز
حکم ها میرسید پی در پی
پرسنل شادمان از کم و کیف
نا مشخص می نمود این جولان
ظاهری خوش حقیقتش پنهان
وضع تولید و کار پر رونق
وضع و حال روسا تق و لق
پیک سر داد مدیر به کار آیید
که به ما می رسد عید و نوید
گر کنند همت کارگران
با تلاش و کار کارکنان
با استراتژیک و با تاکتیک
کوشش واتحاد و کار نیک
به توفیق می رسیم درآینده
سامان گیرد کارهای پراکنده
تغییر دادند قواعد بازی
تا شود مشتری از آن راضی
دست در کار شدند سهامداران
تا به سود آوری رسند آسان
هفت سال گذشت بر این منوال
رانت بازی و کارهای پر جنجال
جناب مدیر عامل بشد فربه
ثروتی بی حساب و پر مایه
آخرالامر چنین کلک بازی
پول خواران همه شدند راضی
تولید می کنند به نام بهره وری
همه آثار آن شده زیانکاری
بعد از دو اعتصاب بی حاصل
رانده شد فقط مدیر عامل
حال اوضاع به گونه ای دیگر
ما صبوریم و چشممان بر در
آنچه اکنون بجاست نا امیدی ماست
سالی که نکوست از بهارش پیداست
تکمیل شده در 6/3/87
.