دیروز و فردا را مگو این جستجوی ذهن را
این لحظه باش و حال را با جاودان آغاز کن
کمتر سخن از کین بگو از رنج آن بر خویشتن
رو در صفای ﭐشتی از صالحان ﭐغاز کن
گر شاعری از شور گو آگاهی از محبوب گو
از خویشتن چیزی مگو از دوستان آغاز کن
رو در میا ن شهر ها در کوچه و بازارها
از کنج خود بیرون در ﭐ با مردمان ﭐغاز کن
رو در کنار رودها آنجا قرار کوهسار
شب را غنیمت دان بمان با اختران آغاز کن
فردا برای عاشقی دور زمان معلوم نیست
دل را سرای ناز کن از بی زمان آغاز کن
از دوستی ها دم نزن رو دشمنی را چاره کن
در قعر جان ها خانه کن از عاشقان آغاز کن
این جا خوشی آنجا خوشی هر جا که دل آنجا خوشست
سرچشمه اش در جان تو از بی مکان آغاز کن
در پیش گل از گل مگو او هست عیان بی کفتگو
رو خویشتن کن جستجو از گوش جان آغاز کن
رو ساعتی با دوستان آنجا بهشت همدلان
هر ساعتش چون بیکران از بیکران آغاز کن
12/7/92