آغاز کن

 

دیروز و فردا را مگو این جستجوی ذهن را

این لحظه باش و حال را با جاودان آغاز کن

کمتر سخن از کین بگو از رنج آن بر خویشتن

رو در صفای ﭐشتی از  صالحان  ﭐغاز  کن

گر شاعری از شور گو آگاهی از محبوب گو

از خویشتن چیزی مگو از دوستان آغاز کن

رو در میا ن شهر ها در کوچه و بازارها

از کنج خود بیرون در ﭐ با مردمان ﭐغاز کن

رو در کنار  رودها  آنجا   قرار  کوهسار

شب را غنیمت دان بمان با اختران آغاز کن

فردا برای عاشقی  دور زمان معلوم نیست

دل را  سرای  ناز  کن از بی زمان آغاز کن

از دوستی ها دم نزن رو دشمنی را چاره کن

در قعر جان ها خانه کن از عاشقان آغاز کن

این جا خوشی آنجا خوشی هر جا که دل آنجا خوشست

سرچشمه اش در جان تو از بی مکان آغاز کن

در پیش گل از گل مگو او هست عیان بی کفتگو

رو خویشتن کن جستجو از گوش جان آغاز کن

رو  ساعتی با  دوستان آنجا  بهشت  همدلان

هر ساعتش چون بیکران از بیکران آغاز کن

12/7/92

.

فقر و فلاکت زان من

سالار و سرور گشته ای فقر و فلاکت زان من

سلطان و مهتر گشته ای فقر و فلاکت زان من

………

از هر طرف فرماندهی صدها  نفر  فرمانبرت

چون ملک و ثروت برده ای فقر و فلاکت زان من

من صبح بهر روزیم تا عصر حسرت می خورم

تو مرغ و تیهو خورده ای فقر و فلاکت زان من

من از کجا تو از  کجا  پولت  ز  پارو می رود

ده بانک ثروت برده ای فقر و فلاکت زان من

ما بهر کار و مزرعه از علم و دانش بهره مند

تو دل به مدرک داده ای فقر و فلاکت زان من

ما از  برای  زندگی  به  سر  پناهی  قانع ایم

با باغ و ویلا فربه ای فقر و فلاکت زان من

ﭐخر کجای این دیار من با تو یکسان در صفیم

تو آب کوثر خورده ای ! فقر و فلاکت زان من

ما در میان دوستان با گفتگوی خود خوشیم

تو با شهان سر کرده ای فقر و فلاکت زان من

ما با لباس کهنه و یک کفش ساده دلخوشیم

تو عاشق مد گشته ای فقر و فلاکت زان من

قانون و دولت ظاهرا یکسان برای مردم است

شاید نظر کرده ای ؟  فقر و فلاکت زان من

…………….

تو از تبار ما  نه ای  بیگانه ای  بیگانه  ای

گرگ در لباس بره ای فقر و فلاکت زان من

من حربه ها خوردم ز تو از پای افتادم کنون

افعی مار خورده ای فقر و فلاکت  زان  من

5/6/92

.

بهشت یا دوزخ

بازیگران   نابکار  برپای   کردند   فتنه ها

راندند هر سووصل راعشق از درون سینه ها

درهر  کجا  سر در گمی  نامطمئن  رفتارها

نا ﭐزموده فصل ها  مهجور مانده  وصل ها

نه دوستی معلوم بود نه دشمنی مغضوب بود

این سان گذشتند سالها  شاید بر ﭐید راز ها

تا پرده افتاد از قضا معلوم شد مقصود ها

هستند با ما  مردمی  کو  دشمن پیوند ها

این  اختلاف  ماندگار  یا  دشمنی  آشکار

شد عامل سرکوب ها بر ناکس و کس بارها

از این تقابل شد ضعیف نیروی جذب وآشتی

وابستگی ها   بیشتر   ﭐغاز  نا  هنجارها

امکان ندارد اتفاق  ما  بین پیوند و نفاق

هر کس مرید ایده اش مغلوب راه حل ها

امکان ندارد همرهی همبستگی با ایده ها

باید گذشت از اختلاف باید گزید پیمان ها

باری تعالی کی ؟ کجا؟ ما را عدوی هم نمود

این دشمنی یا دوستی پیدا شد از کردارها

تا روز محشر گر چنین افعال از ما سر زند

دنیا جهنم می شود هیزم کشش انسان ها

24/5/92

.

دو بیتی

سفره مان  پر از خوراک و میوه  و  نور  ملک 

سینه مان دور  از ریا  و  حیله  و دوز و   کلک

سفره مان اکنون ز نان خالی جیب ها خالی ز پول 

آن عطا  از  دست  بدادیم  اینچنین خوردیم  کلک

دوستی هامان قدیما  نوش  در  گفتارها

دشمنی هامان  نهایت  نیش  در  رفتارها

دوستی اکنون نمایش مملو از نیرنگ ها

دشمنی اکنون کشاکش قطع اصل بنیادها

ترک خانه ترک میهن ترک عشق و  ترک  جان

گشته آمال کسان کو نا امید از دودمان و خانمان

اینچنین احوال ناهنجار در تاریخ کی باشد سراغ

آنچه می ماند عیان  داری بر آن  شرح  و بیان ؟

18/5/92

.

اهلی یا وحشی

پرندگان اهلی بی اختیار هستند
سرگرم دام و دانه در انتظار هستند
فرمانده هر که باشد فرمانبری مطیع اند
مرعوب امر و نهی و بی اعتبار هستند
********************************
پرندگان وحشی صاحب کمال هستند
بر شاخه درختان در قیل و قال هستند
فرمانده ای ندارند فرمانروای خویشند
هفت آسمان به پرواز در عشق و حال هستند
****************************
این نکته چون شنیدی اهلی یا که وحشی
سالار و سروری تو فرمانگذار خویشی
تو اختیار داری از جام حق بنوشی
غیر از لباس فانی رختی دگر نپوشی
15/1/92

.

روزگار 91

می ستاند فقر جان مردمان تنگدست
در خبر ﭐمد ده ها خانه شد بی سرپرست
خانواده زیر یوغ اقتصاد ناتوان
تا کجا تاب ﭐورد باشد در امن و امان
می رود بار گرانی و تورم پر شتاب
می کند بازار کسب و کار و صنعت را خراب
مردم از فردای بهتر نا امید و بی قرار
روز روشن را نمی بینند در این شب های تار
سود جویان هر شرایط را به نفع خویشتن
ثروت اندوزی کنند و از خلایق کاستن
التزامی نیست ﭐنان را قوانین نظام
با تقلب می کنند هر کار ناقص را تمام
با تورم دست مردم می شود خالی و سرد
قدرت بالندگی خاموش و دل ها کوه درد
اتحاد و اتفاق دیگر ندارد اعتبار
این دو تا یار قدیمی گشته اند بیمار وزار
صحبت ارز و دلارست هر کجا ورد زبان
پول رایج بی نشان بی ارزش و بس ناتوان
ارزش ما را به پول و ارز دادن ابلهیست
بر چنین احوال نا سالم به خود باید گریست
ظلم آتش می زند هر جا ببیند خشک و تر
ﭐنکه که در سفره ندارد یک دو نانی بیشتر
این جماعت را دگر شغل گدایی عار نیست
روز و شب فکر شکم بودن باید چاره چیست؟
اعتیاد از یک طرف بیکاری از سوی دگر
رنج کودک های کار از هر مصیبت بیشتر
قصد هر راه علاجی باید و امیدوار
صبح روشن می رسد پایان یابد شام تار
15/11/91

.

سهامداری

Gift

هر لحظه به راهی برود نفس طمع کار
با عمر عجین گشته تو هست طلب کار
در خواب ببینی شده ای صاحب ثروت
فردا نداری خبر از گیجی رفتار
تبلیغ کنند هرچه که داری ز زر و مال
در سهم فلان ریز و آینده قوی دار
از جای دگر بانگ بر آید چه نشستی
سود تو شودافزون به این معرکه بسپار
آخر تو شوی منتر این بانک و فلان سهم
لیکنشده ای راحت و کس نیست طلب کار

بعد از دو سه فصلی تو بخندی به گذشته
بیهوده تلف شد شب و روزم پی این کار
11/5/84

.