زندگی یا مردگی
غریب و بی نشان در زادگاهم
ندارم چاره ای گر چاره خواهم
هزاران مثل من در سرزمینم
به رنج و محنت وغم همنشینم
هزارانیکه آزادی نداریم
زمین و ملک ̗ آبادی نداریم
به حق مرد و زن نا آشنائیم
به بود و یا نبودش بی پناهیم
همیشه حاکمان در هر زمانی
شدند حاکم بهر شکل و نشانی
ندیدیم ما کرامت های انسان
هرآنچه دیده ایم محنت فراوان
همه دنیا به قانون اساسی
شوند ملزم بدون ناسپاسی
حضوری ما نداریم در شراکت
کنیم همت به قانون و سیاست
گروه و دسته و احزاب و شورا
ندارند قدرتی در نظم و اجرا
به تاریخی که در پیش رخ ماست
شعور و نقش ما در آن هویداست
اگر اکنون به دام افتاده هستیم
ره آزادگی برخود نبستیم
اگر روزی زبان و دانش ما
زبانزد بود در هر کنج دنیا
کنار هم ، ده ها قوم بودیم
به صنعت مزرعه همت نمودبم
به دین و اعتقاد با هم برابر
به دولت، حاکمیت یارو یاور
به کشت و کار ابریشم سرآمد
از ایران تا به چین در رفت و آمد
کشاورزی , در آن روزگاران
ز ایرانی و شرقی یافت سامان
صدور هر متاع در شکل محصول
به هر جا منتقل با شکل معمول
غرور ما شرافت بود و میهن
برای ما همچون پاره تن
رشادت ، پاسداری حفظ عزت
کنار هم به شادی جشن و شوکت
مراسم بهر جشن مهرگان بود
که در هر گوشه ایران عیان بود
کجا رفت آنهمه ، آواز ̗ شوکت؟
کنون افتاده ایم از ناز و نعمت؟
از آنروزی که خود باور نبودیم
به کار و علم هم یاور نبودیم
خرد را گوشه ای تحدید کردیم
به راه و عقل خود تردید کردیم
به کیش دشمن خود پا نهادیم
غلامی ، بندگی را راه دادیم
چه حاصل شد ، ز دور بردگی ها
به تحت سلطه ی بالا نشین ها
چه می بیند ، این افتاده در چاه
نه خورشید و نه آن زیبایی ماه
سراب زندگی از دور پیداست
به دنبالش صفا ، انگار آنجاست ؟
نکردیم زندگی و زنده باشیم
کشیدیم مردگی و مرده باشیم
شکایت های ما پایان ندارد
برای درد ما درمان نیارد
25/6/95