میهن ای میهن
گند زده خانه ما ز دست چند بی سر و پا
نمی کند گور خود ونمی رود ز شهر ما
شبانه روز ساختیم به زحمت و تلاش ها
صحن و سرای این مکان به عشق ها و شور ها
خرد و کلان این دیار همیشه وقف کار شد
نبود ساعتی درنگ زیر فشار سال ها
نمی شود صبور بود گذاشت دست روی دست
که تا شود خانه خراب به دست این شغال ها
دست دراز نا بکار شکسته وصل دوستی
برده شبانه بی صدا کفش و لباس بچه ها
ما همه عهد بسته ایم تا نکنیم شکایتی
ز بزدلان بی خرد ز خاطیان بی نوا
لیک چنین معرکه ای بپا شده ز دشمنان
ریشه ظلم ار نکنیم شویم لئیم بی نوا
ثروت و مال می برند هست راه چاره ای
هان نبرند شرافت و فراست و دین ما
شوکت و فخر دنیوی هست برای مردمان
عزت و عشق و افتخار هست اعتبار ما
نیست عجب در همه جا دزد و شریک دزد هست
لطمه زنند به اقتصاد و صنعت و دوام ما
چاره کار آن شود علم و فنون و تجربه
به دست کاردان دهیم کو بنماید این بها
دور کنیم ز خویشتن هر که رفیق اجننبی است
جدا کنیم ز هر مجال این سره از نا سره ها
در آن شرایط و زمان امید پیروزی هست
شوند خلایق راضی چنان رضایت خدا
16/7/90
غاده السمان
06 – Track
غاده السمان شاعر سوریه
اگر به خانهی من آمدی
برایم مداد بیاور مداد سیاه
میخواهم روی چهرهام خط بکشم
تا به جرم زیبایی در قفس نیفتم
یک ضربدر هم روی قلبم تا به هوس هم نیفتم!
یک مداد پاک کن بده برای محو لبها
نمیخواهم کسی به هوای سرخیشان، سیاهم کند!
یک بیلچه، تا تمام غرایز زنانه را از ریشه درآورم
شخم بزنم وجودم را … بدون اینها راحتتر به بهشت میروم گویا!
یک تیغ بده، موهایم را از ته بتراشم، سرم هوایی بخورد
و بیواسطه روسری کمی بیاندیشم!
نخ و سوزن هم بده، برای زبانم
میخواهم … بدوزمش به سق
… اینگونه فریادم بی صداتر است!
قیچی یادت نرود،
میخواهم هر روز اندیشه هایم را سانسور کنم!
پودر رختشویی هم لازم دارم
برای شستشوی مغزی!
مغزم را که شستم، پهن کنم روی بند
تا آرمانهایم را باد با خود ببرد به آنجایی که عرب نی انداخت.
میدانی که؟ باید واقعبین بود !
صداخفه کن هم اگر گیر آوردی بگیر!
میخواهم وقتی به جرم عشق و انتخاب،
برچسب فاحشه میزنندم
بغضم را در گلو خفه کنم!
یک کپی از هویتم را هم میخواهم
برای وقتی که خواهران و برادران دینی به قصد ارشاد،
فحش و تحقیر تقدیمم میکنند،
به یاد بیاورم که کیستم!
ترا به خدا … اگر جایی دیدی حقی میفروختند
برایم بخر … تا در غذا بریزم
ترجیح میدهم خودم قبل از دیگران حقم را بخورم !
سر آخر اگر پولی برایت ماند
برایم یک پلاکارد بخر به شکل گردنبند،
بیاویزم به گردنم … و رویش با حروف درشت بنویسم:
من یک انسانم
من هنوز یک انسانم
من هر روز یک انسانم
.
زشت و زیبا
شعر زشت و زیبا
گویند سلطان محمود غزنوی جلوی پلکان قصر ایستاده بود که یکی از شعرای درباری(عوفی) را دید و از او خواست که وقتی سلطان پا به پله اول میگذارد مصراعی بگوید که سلطان حکم قتلش را بدهد و وقتی سلطان پا به پله دوم گذاشت مصراع دوم را چنان بگوید که نه تنها اثر مصراع اول را از بین ببرد بلکه شاعر را شایسته پاداشی گران کند و همینطور در ادامه …
شاعر قبول کرد و سلطان پا به پله اول گذاشت….
شاعراین چنین سرود:
سالها بود تو را می کردم
همه شب تا به سحرگاه دعا
یاد داری که به من می دادی
درس آزادگی و مهر و وفا
همه کردند چرا ما نکنیم
وصف روی گل زیبای تو را
تا ته دسته فرو خواهم کرد
خنجر خود به گلوگاه نگاه
تو اگر خم نشوی تو نرود
قد رعنای تو از این درگاه
مادرت خوان کرم بود و بداد از پس و پیش
به یتیمان زر و مال و به فقیران بز و میش
یاد داری که تو را شب به سحر میکردم
صد دعا از دل مجروح پریشان احوال
وه که بر پشت تو افتادن و جنبش چه خوشست
کاکل مشک فشان با وزش باد شمال
عوفی خسته اگر بر تو نهد منع مکن
نام عاشق کشی و شیوه آشوب احوال.
دیروز و امروز
دوش دوش ملودی قدیمی مهسا
آپارتمان یک تمثیل است.این تمثیل در واقع جای وطن را گرفته است البته نه برای همه. موطن که همه خواسته های ماست ،فرهنگ ،اقتصاد؛سیاست ، دین ،زبان ،نژاد و… و بدون آن ما هویتی نداریم امروز فراموش شده و بگوشه ای افتاده است .ما سرگرم خود شده ایم و این مشکلات از زمانی شروع شد که پس از فراموشی وطن ، ما گرفتار خود شدیم.نجات ما در وطن و یکپاچگی ماست .
این آپارتمان که موطن ماست
سرای شادی و ناشادی ماست
در داخل آن گشته مهیا
هال پذیرایی مطبخ زیبا
کفپوش های آن به رنگ قالی
رفت زیلو و قالی به کناری
آرامش این خانه محالست
در هر طرفش قیل و قالست
در گذشت های نه زیاد دور
خانه ها کمی بزرگ و پر نور
بودند همه از کوچک و مهتر
یک یا دو اتاق بنود بیشتر
اهل خانه بودند مهربانتر
در کنار هم شاد مان تر
از احوال هم با خبر تر
در یاری بهم با وفا تر
خانه ها درش به روی هم باز
محله ها فراخ ازاد و دلباز
همه همسایه ها یار و وفادار
در ناخوشی ها مثل پرستار
هر کوچه برای خود سری بود
بهر رتق و فتقش وارسی بود
اتحاد بین اهل کوچه
آگاه در ضعف محله
گر انجمن یا مجلسی بود
آن جمع برای چاره ای بود
در شادی و غم نبود فتنه
در ترک گناه بود راه توبه
در روز عزا و سوگوای
یکدل همه در بی قراری
در روز نشاط و شادمانی
رقص آمده هر پیر و جوانی
هر پنجره ای بروی مهتاب
در تابش نور خوش آفتاب
بازی الک دولک یا هفت سنگ
در دشت وسیع می شد هماهنگ
شب ها خوابیدن رو پشت بام ها
با عشق و امید به صبح و فردا
عا شق شدن های نو جوانی
نامه های عشقی و نهانی
احترام گذاشتن به بزرگان
گوش جان سپردن به حکیمان
انزجار خلق از مفت خواران
اشتراک و کار با کاردانان
فرزند از پدر فرمانبری کرد
معلم بر شاگرد مهتری کرد
از علم و عمل حمایتی بود
اجرای عمل بهبودی و سود
معلم درس می داد بی کم و کاست
ز شاگردان فهم درس می خواست
دریغا آن صفا و آن غنا رفت
کنون آشفته ایم و دست رو دست
نمی یابی دگر آن شور و شادی
نمی کنی ز احوالم تو یادی
نبینی دوستی رحم و مروت
ببینی دشمنی نیرنگ ونفرت
برادر با برادر در رقابت
رقابت بر سرآمال و شهوت
رفاقت ها گرفت رنگ زمانه
رفیق پول و ثروت شد بهانه
به دستت ار نباشد کاروباری
تو درعزت نه ای هست خواری
اگر دانشور و عالی مقامی
به تامین معاشت در بمانی
اگر دلال و کاسب کار باشی
به زودی صاحب اموال باشی
اگر استاد مکر و حیله هستی
ره صد ساله را یک روزه بستی
اگر شرمت بیاید مفت خواری
به سختی و مرارت کار داری
دریغا وضع ما عین شرنگ است
خوشی و نا خوشی هامان دو رنگ است
اگر پایان بدانی کار اینجا
ترا یکسان بیاید زشت و زیبا
نداری تاب سختی را کشیدن
شود عمرت سراسر رنج دیدن
اگر دنیا همین دنیای ما بود
دگر این زندگانی بی بها بود
بدان اینجا فقط یک امتحان است
بشر مختار خیر و شر آن است
شود با مهرو نیکی صبح شب کرد
ویا با کینه توزی ها سحر کرد
وطن آغاز مهر و دوستی هاست
نبودش سلطه شوم بدیها ست
ترا باشد کدامین راه جویی
خرد ورزی فضیلت راست گویی
رذالت کینه جویی دشمنی ها
خیانت یا جنایت برتری ها
در این خانه برهر نقش باز است
و ما در خواب و این شب ها درازست
8/7/90
.
نمایشگاه خوشنویسی از آثار خودم در شهر پرث سال 2011
خوشنویسی
مهر و محبت برسد
در این سرای بی کسی شجریان
نگذاشتند صدایم به صدایت برسد
درد و اندوه نگاهم به نگاهت برسد
من و تو یک تن و یک قافله و همراهیم
گر شود یاری حق دست هدایت برسد
تو صبوری کن ای یار قدیمی همرزم
در دولت بگشایند و کیاست برسد
زندگی خوش گذرد اگر انصاف و عدالت باشد
تلخ باشد زمانی که کین و عداوت برسد
من و تو دیر زمانی است ساکن این شهر و دهیم
دشمن دین و وطن عقل و خرد بر سر عزت نرسد
صنعت و مزرعه آباد شود از من و تو
کشور از همت مردانه به قدرت برسد
یاد آور بهاران کز نفس باد صبا
چو برد سردی دی قهر زمستان نرسد
یک نشانی ز شهیدان مردانگی و غیرت بود
گر پاسدار شرفیم اهرمن و دد نرسد
چون کشیدیم بسی رنج پی راندن دیو
خوشدلیم دانه زحمت به درایت برسد
خانه عشق بسازیم و جوانمردی و شور
بر توانمندی ما ننگ و فلاکت نرسد
ما مسلمان و ایرانی و آزاده دلیم
رنج و محنت برود مهرو محبت برسد
12/ 11/ 88
شریعت طریقت حقیقت
تکنوازی پیانو شجریان
ای که در سیر شریعت با دل و جان می روی
بهر لیلی همچو مجنون مست و بی پروا شوی
گر به دستورات دین عادت نمودی بی خطا
جسم و جانت با معانی می شود هم راستا
ساختار معنویت بر سه محور استوار
از شریعت با طریقت آید حقیقت پایدار
در طریقت جنگ های بی امان داری بدان
با سپاه نفس می جنگی و گردی خسته جان
چونکه فائق گشتی از بد شومی این ماجرا
آیدت وارستگی آسوده از میل و هوا
سومین سیر تکامل معرفت آید به پیش
خویشتن می شناسی و خدا را راز خویش
فعل و افکارت پس از آگاهی پروردگار
روشنی و نور گیرد جان جانان در کنار
سالک ما زین تردد واصل حق گشته است
وه چه زیبا می درخشدآنکه ایمان برده است
در حقیقت می رسی تو در سرای اقربا
گوش فرمان حقیقت شو که تا گردی رها
چهار دستو ر حقیقت لازم است در کارها
پاکی یک،راستی دو،نیستی سه،چهارم ردآ
پاک یعنی خانه پاکی جسم و تن پوشت پاک
پاک گفتار،پاک کردار،معشیت هایت پاک
راستی یعنی که تو از رهروان راه دوست
با وفایی،راستگویی هرچه داری وقف اوست
نیستی یعنی که تو دور از غروری و جفا
فطرتت راضی وتسلیم است در عزم خدا
در ردآ داری فضیلت خدمت مردم کنی
بی نیازی بی ریایی تکیه بر ایمان کنی
هر که در کوی حقیقت منزل و ماواء گرفت
دست از دنیا برید و جانب عقبی گرفت
29/11/83
یاران خدا
Track16.Korashim!!s
بیا جانا شریک و یار باشیم
ز گلزار رخ هم شاد باشیم
بسوی مهر ورزی ره سپاریم
رفیق و همره و همکار باشیم
خوشا آنانکه در دلها نشینند
رفیقند و حبیبند و شفیقند
بهشتی خوی باشند این عزیزان
غم از دل می برد دیدار آنان
به هر جا می روند محفل فروزند
خداوندان شوق و شور و سوزند
در این دنیا ندارند مال و اموال
ولی در عشق دارند صد پرو بال
چو آنان بینی آنان خنده رویند
برایت نغمه های شاد گویند
ز شورستان غم ها دور باشند
به سر مستی عشق پر بار باشند
چو از دنیای فانی دل بریدند
ز زندان جهان آزاد باشند
بیا جانا ره نیکان بگیریم
ز دنیا دوستان حاصل نگیریم
چو آنان غرق دنیای زوالند
ز هستی ساقطند و پایمالند
ره آنان که یزدان را ببینند
به هر دم مرگ و هستی را بچینند
کسی کو می کند هر دم خدا یاد
بدان او عاشق است گردیده آزاد
1/10/83
دلم برای اون روزا خیلی خیلی تنگ شده ….
شهری که تو نیستی فرشته
دلم برای اون روزا خیلی خیلی تنگ شده ….
ما بچه های کارتون های سیاه و سفید بودیم
کارتونهایی که بچه یتیم ها قهرمانهایش بودند
ما پولهایمان را می ریختیم توی قلک های نارنجکی و می فرستادیم جبهه
دهه های فجر مدرسه هایمان را تزئین می کردیم
توی روزنامه دیواری هایمان امام را دوست داشتیم
آدمهای لباس سبز ریش بلند قهرمان هایمان بودند
و عراقی های شکم قلمبه را که می کشتند توی سینما برایشان سوت می زدیم
شهید که می آوردند زار زار گریه می کردیم
اسرا که برگشتند شاد شاد خندیدیم
ما از آژیر قرمز می ترسیدیم
ما به شیشه خانه هایمان نوار چسب می زدیم از ترس شکستن دیوار صوتی
ما توی زیر زمین می خوابیدیم از ترس موشک های صدام
ما چیپس نداشتیم که بخوریم
حتی آتاری نداشتیم که بازی کنیم
ما ویدیو نداشتیم
ما ماهواره نداشتیم
ما را رستوران نمی بردند که بدانیم جوجه کباب چه شکلی است
ما خیلی قانع بودیم به خدا
۰
صحنه دارترین تصاویر عمرمان عکس خانم های مینی ژوب پوشیده بود توی مجله های قدیمی
یا زنانی که موهایشان باز بود توی کتاب های آموزش A.B.C.D
زنهای فیلمهای تلوزیون ما توی خواب هم روسری سرشان می کردند
حتی توی کتابهای علوممان هم با حجاب بودند
ما فکر می کردیم بابا مامان هایمان ما را با دعا کردن به دنیا آورده اند
عاشق که می شدیم رویا می بافتیم
موبایل نداشتیم که اس ام اس بدهیم
جرات نداشتیم شماره بدهیم مبادا گوشی را بابا هایمان بردارند
ما خودمان خودمان را شناختیم
بدنمان را
جنسیتمان را یواشکی و در گوشی آموختیم
هیچکس یادمان نداد
و حالا گیر افتاده ایم بین دو نسل
نسلی که عشق و حال هایشان را توی شهر نو ها و کاباره های لاله زار کرده بودند
و نسلی که دارد با فارسی وان و من و تو و ایکس باکس و فیس بوک بزرگ می شوند
و هیچکدامشان مارا نمی شناسند و نمی فهمند.