با روزگار جز به مدارا راه فرار نیست
در دوستی و دشمنیش هیچ اعتبار نیست
اکنون که نفسی میرسد از فراخنای جان
هوشیار باش که مجال قرار نیست
باش ساقی و در جمع دوستان بنوش
زآن می چو عمر می رود و پایدار نیست
امروز مهلتیست تا مجلس الفت به پا کنیم
فردا زوال جان و جز خشم روزکار نیست
گوش کن در نوبهار به ﭐوای چشمه سار
کان جز مرهم دل های ماندگار نیست
دل را به بانگ قناری در صبحد م سپار
گو نغمه ساز که معشوق ما راز دار نیست
بنگر پروانه را در تابش ا نوار ﭐفتاب
این نقش ها جز هنر پروردگار نیست
گم کرده راه خویش در انبوه شاخسار
اندر پناه سرو و کاج جای اضطرار نیست
مستی ز عطر گل در گل افشان بوستان
اینجا بهشت موعود دور از انتظار نیست
آمد فصل خزان چهره بستان گرفت رنگ
هر بار بشکل دیگری و فردوس پار نیست
این ساختار که دمادم به شکل و شمایلیست
آغوش مادری که مهرش بر شمار نیست
18/9/90حیاتی
.