زیر شعر تو اگر من ننویسم خوشم آمد
تو هم اصلا ننویسی که ز شعرم خوشت آمد
نان به هم قرض دهیم ارچه ز هرشعرکه گفتی
نکنم حال و تو هم از غزلم کم خوشت آمد
گر من استاد خطابت کنم و شاعر مفضال
هست این بر همه معلوم و مسلم خوشت آمد
من به هر مرحله ترویج کنم خنده و شادی
چه کنم گر که تو از گریه و ماتم خوشت آمد
شعر من هست به مانند هلو راحت حلقوم
تو ولی دوست نداری که ز شلغم خوشت آمد
بنده خرمای خرک دوست همی دارم وعالی
کنی عنوان همه جا از رطب بم خوشت آمد
باب میل است مرا مثنوی و قطعه ولی تو
ز سپیدی که بود درهم و برهم خوشت آمد
مرغ باغ ملکوتم من و جوینده ی رضوان
تو به ویلت همه میل و ز جهنم خوشت آمد*
بنده از حضرت عالی که عزیزی خوشم آید
چو پسر خاله…تو هم مثل بنی عم خوشت آمد
بارها مدح تو را کرده ام این بار ولیکن
دوست دارم بنویسی که ازین ذم خوشت آمد
هست اینها همه شوخی و تو جدیش مپندار
بزن «ایمیل» کزین طرفه یه عالم خوشت آمد
خوب می دانم ازین طنز به جد پایه رسانده
که زجان «خوش عمل»ات کرده فراهم خوشت آمد
تا که ایجاد کدورت نشود بین من و تو
آخرین بیت چنین آرم و دانم خوشت آمد
زیر هر شعر تو من هی بنویسم خوشم آمد
و تو مرقوم نما پشت سر هم خوشت آمد!
*دور از جان دوستان شاعرم…در مثل شعر مناقشه نیست!
عباس خوش عمل کاشانی………سایت شاعران پارسی زبان
نخند
به سرآستین پاره کارگری که دیوارت را میچیند و به تو میگوید،ارباب.
نخند
!به پسرکی که آدامس میفروشد و تو هرگز نمیخری .
نخند !
به پیرمردی که در
پیاده رو به زحمت راه میرود و شاید چندثانیه کوتاه معطلت کند .
نخند !به
دبیری که دست و عینکش گچی است و یقه پیراهنش جمع شده
نخند!…به دستان
پدرت،به جاروکردن مادرت، به همسایهای که هرصبح نان سنگک میگیرد، به
راننده چاق اتوبوس ، به رفتگری که درگرمای تیرماه کلاه پشمی به سردارد،
به راننده آژانسی که چرت میزند، به پلیسی که سرچهارراه باکلاه صورتش را
باد میزند، به مجری نیمه شب رادیو، به مردی که روی
چهارپایه میرود تا شماره کنتور برقتان را بنویسد، به جوانی که قالی پنج
متری روی کولش انداخته ودرکوچه ها جار میزند، به بازاریابی که نمونه
اجناسش را روی میزت میریزد، به پارگی ریزجوراب کسی در مجلسی، به پشت و
رو بودن چادر پیرزنی درخیابان، به پسری که ته صف نانوایی ایستاده، به
مردی که درخیابانی شلوغ ماشینش پنچر شده، به مسافری که سوارتاکسی میشود
و بلند سلام می گوید، به فروشندهای که به جای پول خرد به تو آدامس
میدهد، به زنی که با کیفی بردوش به دستی نان دارد و به دستی چندکیسه
میوه و سبزی، به هول شدن همکلاسیات پای تخته، به مردی که
دربانک ازتو میخواهد برایش برگهای پر کنی، به اشتباه لفظی بازیگر
نمایشی نخند،نخند که دنیا ارزشش را نداردکه تو به خردترین رفتارهای نا
بجای آدمها بخندی!!که هرگز نمیدانی چه دنیای بزرگ و پردردسری دارند
!!!آدمهایی که هرکدام برای خود و خانوادهای همه چیز و همه کسند
!آدمهایی که به خاطر روزیشان تقلا میکنند، بارمی برند، بیخوابی
میکشند، کهنه میپوشند، جار میزنند سرما و گرما میکشند، وگاهی خجالت
هم میکشند،.. …خیلی ساده!
قرمز و سبز و سفید
اتّفاقا قرمز و سبز و سفید، اتّفاقا رنگ های شادتر
بعد از این با رنگ ها شادی کنید، خانه تان آباد، دل آبادتر
پیرهن ها گل گلی، دل، گل گلی، عیب دارد گل گلی بودن مگر؟
بعد از این رنگ خدا بر تن کنید ، بعد از این، آزادتر ، آزادتر
تنگ چشمی نه ، صبوری، همدلی، مهربانی ، عشق ، گاهی یک سلام
بگذریم از عیب های یکدگر، از شمایان کیست بی ایرادتر؟
من که هرگز، هیچ جا، در هیچ شهر، چون شما مردم ندیدم عاشقی
از شما دل پاک تر، آگاه تر، از شما فرزانه تر، استادتر
بعد از این مجنون تر از مجنون شوید، تا که اوقات شما شیرین شود
تا که لیلی باز لیلایی کند، بعد از این فرهادتر فرهادتر
می گدازید و تبسّم می کنید روز غربت، روز حسرت، روز درد،
روز میدان، روز غیرت، عزم تان، هست از پولاد هم پولادتر
با تو ای ایرانی پاک غیور، می توان از خوان هشتم هم گذشت
زنده تر باشید مردم، زنده تر، شادتر باشید مردم، شادتر
تیرماه 1391
علیرضا قزوه
از سایت شاعران پارسی زبان
جناس های – میلاد نور
من جان خویش بهر تو پروانه می کنم
شمعی و من ز نار تو پروا نمی کنم
گر بشکنند بال و پرم را به خاره سنگ
جز رو به استان تو پروا نمی کنم
تا کی زمصیبت غمت یاد کنم
اهسته زفرقت تو فریاد کنم
وقتست که تیرو هم کمان خود بردارم!!
صید هوسم بسان صـــــیاد کنم
مـن نخواهم آسمانی تابناک
من نخواهم از سمک را تا سماک
دوست دارم تا شوم یک ذره خاک
زیر پایت یا علی روحی فداک
زادروز امیر سخن مولای متقیان امام علی علیه السلام بر تمام شیعیان مبارکباد
بنده دیشب خواب جامی دیده ام
آنچه می دیدم به جا می دیده ام
چون به بزم شاعران کردم نگاه
بهترین را شعر جامی دیده ام
یا الهی یا غفور و یا کریم
جمله ما نا سپاس و یا کریم
در ثنای خالق خود کاهلیم
می ستایند بلبلان و یا کریم
خلق از باران چه می خواهند: آب
انتظار من ز” باران ” چیست؟ مهر
در زبان پارسی مهر است نام آفتاب
اولین ماه خزان را نام کردند ماه مهر
دختران شوی از چه می خواهند؟ مهر
شیعیان سر بر چه می سایند ؟ مهر
مهرگان است پس بکوش در جلب مهر
درب پاکت را بزن امضا و مهر.
اشعاراز: میلاد نور
زمانه یا مظلومیت بوسنی هرزه گوئین
زمانه درهم
زمانه خونین
زمانه خاموش
زمانه پر جوش
زمانه غوغا
زمانه بلوا
انسان حاکم..انسان محکوم..انسان خوشحال..انسان غمگین.. انسان بی رحم
از یک سو انسانها
به قتلگاه و تجاوز می روند
خانه ها بر سر انسان ها ویران می کنند
کودکانشان را یتیم در به در می کنند
سرزمینشان را تصاحب می کنند.. هوا و آب و خوراک را از ایشان می گیرند.
از سوی دیگر انسان ها
از فرط لذت و خوراک می میرند
به پایکوبی و شادمانی دعوت می شوند
هوا و آب و خوراک بر سرشان می ریزند.
در این زمانه بی رحم
به امیدکدامین سحر برخیزم
چشمانم را به کدامین سو
گوشهایم را به کدامین صدا
به امید روزگاری فارغ از پلشتی ها
ببینم و بشنوم
ما چه شب ها که سخت بر مظلومیت انسانیت گریستیم
اشگ هامان رودهای جاری شدند
به دریاها پیوستند
از خشم دریاها ، توفانها برخاستند
ویران شهرها و کشورها شدند
زمین را دیگر مثل دایناسورها نیازی به انسان هایش نبود .
سروده مرداد 1373
میدان فردوسی
انسان خسته
آگاه شدم نشاط ز جانم رفته است
گرشاد به لحظه ا یست غم پیوسته است
رنج من و تو به عمر تاریخ رسد
ظلمت همه جا گرفته روحم خسته است
بیرون ز شمار است در نعمت دوست
از حکمت او دست من و تو بسته است
گفتند روانه شو سوی مستی و عشق
افسوس ز مکر و از ریا دل خسته است
دل را نتوان نواخت با هر سازی
آن نغمه که با ساز فسون پیوسته است
شادی هم اگر هست نوایش کوتاه
ازگوش دل ما صدایش رفته است
محشور شدم به هرکسی در عالم
ا ندر همه جا جهان به جهل آغشته است
مردم چو جدا شونداز عزت نفس
اذهان جهان چنین زهم بگسسته است
فریادکشیدم ملکارحم نما
کانسان در ابتدای راهت خسته است 28/4/86
- پاکی
28/4/86.
شمیم حق
انتظار ما ز تو مهر و وفا
از تو بر ما می رسد جور و جفا
بر من و تو جامعه بنهاد نقش
جمله بازیگر شدیم بی غل وغش
کودکان فریاد شادابی کشند
چون پرنده سوی هم پر می کشند
یاد دیگر روز را سر می دهند
شادی هر لحظه در سر کشند
ذهن آنها پاک چون آئینه ها
قلبشان سر شار از شور و نوا
حال احوال خودت بنگر چه شد
از پس عمری چسان بر باد شد
جامعه ما را نگر بیمار کرد
جهل و نادانی و ظلم در کار کرد
در درون ما اگر عشقی نبود
فکر تزویر و ریا بسیار بود
ما کنار هم ولی دور از همیم
بنده حرص زیاد و یا کمیم
حقه را از جامعه آموختیم
در عذابش خویشتن را سوختیم
یک شبی پیدا نشد آسوده حال
خاطری جمع آوریم ازقیل و قال
هر زمان ما به غفلت ها گذشت
ماند وضع ما و آب از سر گذشت
چاره ای دیگر نمانده بهر ما
رو به ذات خویشتن آ ریم ما
گربه ذات خویش ماروی آوریم
دست لطف حق بهر سو آوریم
یاور ما باشد و غمخوار ما
دست بر درگاهش آریم و دعا
1/7/83
جز او نداریم قبله ای

شاد بودم شادی من دیدن روی تو بود
زهر تنهایی چشیدم خواب از چشمم ربود
اشک شب ها ریختم از دردو حرمان سوختم
بهر دیدار جمالت چشم ، بر در دوختم
یاد آرم آن زمان ها درس و مشق آموزگاری
روزهای سخت کوشی وبه دنیا سازگاری
رنج بردن ها به میل و روزگار ِ با طراوت
درس دادن ها به شوق و جمع ِ یاران با درایت
محفل صلح و صفا گشتیم برای دوستان
جملگی اندر مرام هم شدیم همداستان
راست می گویند هر کو چون سبک تر بیشتر
او به بندد بار ِ رفتن ترک ِ دنیا پیشتر
گریه زاری ها برای رفتن از دنیا چنان
شد روال زندگی از ما برای رفتگان
چون اجل گیرد هر پیو د ما از زندگی
این جدایی از عزیزان هست روح زندگی
ما چو فردا می رویم شرحی ز ما آید میان؟
یادمان کردارمان رفتارمان اعمالمان؟
از ازل داریم دنیا زندگی و مر گ نیست
سر به درگاهش گذاریم رازآن پایندگی است
عشق یزدان بهر ما در حد وهر اندازه نیست
ساغر عشقش نگردد پر به هر پیمانه نیست
گفتمت حاشا نکن عشقت برا ی کردگار
باش آزاد و رها عاشق بماند ماندگار
با رفیقان مهربان باش و وفا دار و کریم
تا به لحظه شادمانی هایشان گردی سهیم
چونکه هر دم می روند از ما به سوی روشنی
جز به درگاه در نماز او نداریم قبله ای
26/5/89
در زمانی که به ندرت مدرس زبان های خارجی در شهر زنجان یافت می شد محمد تفقدی دبیر زبان انگلیسی کار تدریس را با عشق و علاقه و انگیزه برای سالیان متمادی از قبل از انقلاب و تا چند سال پس از انقلاب ادامه می داد . این فعالیت پس از بازنشستگی نیز البته این بار به صورت ترجمه متون علمی و فنی ادامه داشت . دفتر کار ترجمه ، محفلی برای دوستان باز نشسته نیز بود که گرد هم می آمدند و ایام با خوشی سپری می شد . این دفتر با رفتن او به دیاری دیگر و ترک سرای فانی روشنی و صفایی نداشت . قطعه بالا در وصف سفر او سروده شد .
صحیح اندیشیدن چیست؟
صحیح اندیشیدن چیست
و اندیشه صحیح
کدام است ؟
به ظاهر کلمات که نگاه می کنیم فرقی مشاهده نمی شود اما در محتوای آن فرق فاحشی وجود دارد . صحیح اندیشیدن یعنی هشیاری و آگاهی مستمر . ما طبق عادت در هوشیاری و آگاهی مستمر قرار نداریم . امتحان کرده اید که بر حسب عادت ذهن در پاسخ به سئوالات واکنش نشان می دهد و تعمق کمتر است . این به ظاهر ایرادی ندارد و ناشی از اندیشه کارگذاری شده و در طول زمان و مثبت است . در اندیشه صحیح ، ذهن با انطباق از الگوها و قالبهای اجتماعی که شرطی شده و در حافظه خود ضبط کرده است واکنش نشان داده و کیفیت واکنش ها جنبه مثبت و یا منفی دارد . در این حالات هوشیاری در غیبت است . اندیشه صحیح یک امر ایستا است .از تلقین ، سرهم کردن مفاهیم و تصورات که ایده آل نامیده می شود و سپس به دنبال ایده آل رفتن تشکیل یافته است .اندیشه صحیح همانطور که اشاره شد ، اندیشه شرطی شده است . تفکر، طبقه و سلسله مراتب اجتماعی ، مرید و مرشد ، برتر،پست تر،تقلید،قبول،تسلیم ، طغیان،سازش، همرنگی،انطباق به صورت کیفیت هاو حالات اندیشه مثبت و صحیح است . حال آنکه صحیح اندیشیدن عبارت از آگاهی و درک از اینکه ذهن دارد چنین می کند و آگاهی به کل مکانیسم اندیشیدن را نمی توان از طریق آموختن و دانش کسب نمود بلکه نتیجه آگاهی ذهن نسبت به خودش و در عمل است . صحیح اندیشیدن یعنی اینکه : در کلاف وهم و پندار ،آرزوهاو تمایلات ،نفع طلبی و خود مرکز یت قرار نگیریم که ذهن را کوچک نگه می دارد ، گر چه مشغول فعالیت های گسترده علمی، فرهنگی، تحقیق و یا هر چیز دیگری باشیم. در رابطه با تقلید مولانا می فرماید :
بی ز تقلیدی نظر را پیشه کن هم به رای و عقل خود اندیشه کن
گوش داری تو به گوش خود شنو گوش گولان را چرا باشی گرو
چشم داری تو به چشم خود نگر منگر از چشم سفید بی هنر
مرد باش و سخره مردان مشو رو سر خود گیرو سرگردان مشو
دید خود مگذار از دید خسان که به مردارت کشند این ناکسان
گولان یعنی آدمهای احمق و نادان ، کسانی که میل فریب دیگران را دارند . در رابطه با هوشیاری و خرد و آگاهی ذهن می گوید :
حس و فکر تو همه از آتش است حس و فکر او همه نور خوش است
حواس و ادراکات و افکار مادر خدمت ” نفس” بدکار و مانند آتش شعله ور است ولی آنچه از خرد منبعث می شود همه خوش است. آب نور او چو بر آتش چکد چکچک از آتش برآید بر جهد
یعنی خرد وقتی نور افشانی می کند ، اندیشه صحیح یا نفس پنهانی مضطرب می شود و فریادش بلند می شود اما تو به هوش باش
چون کند چکچک تو گویش مرگ ودرد تا شود این دوزخ نفس تو سرد
سال 1377
.