امان از غریبی فغان از فقیری
که هر دو کشاندند مرا در اسیری
نشد لحظه ایکه دلم شاد باشد
جدا از عزیزان غم و رنج پیری
نبودی ببینی که شب های غربت
نشسته کنارم ببینی فقیری
خدا بود هرشب در ﭐن خلوت من
نبودی کنارم کنی دستگیری
چنین زندگانی برایم شد عادت
ندارم شکایت از این روز پیری
دلا زندگانی زمانی قشنگ است
نبینی گرسنه همه غرق سیری
نشد چشمهایم نریزد سرشکی
که از کودک رنج رضایت بگیری
چرا کودکان را کشند بهر روزی؟
چرا ظلم و بیداد؟ چرا سختگیری؟
چنین زندگانی برایم شرنگ است
دل دردمندم کند گوشه گیری
خدایا ببینی چنین روزگاری
یکی فرش هفت رنگ یکی رو حصیری
اگر عدل و ایمان و انصاف بینی
نبینی به دنیا تو یک تن فقیری
26/12/91
یک دیدگاه دربارهٔ «غریبی و فقیری»
دیدگاهها بسته شدهاند.
شعر غریبی و فقیری
ام ارسال کننده : سیدمحمد امین جعفری حسینی
تاریخ ارسال نظر : ۱۳۹۱:۱۲:۲۶
سلام
مرحبا – لذت بردم – از اینکه لحظه هایم با این شعر شیرین شده است خوشحالم