پس از پائیز رنگارنگ زمستان آمد و سرما
طبیعت شکل دیگر شد جهان جاوید و پا بر جا
تن ما طاقت سرما ندارد همچنان گرمای سوزنده
از این سرما و آن گرما دو صد نعمت رسد ما را
درون قطره باران نهان املاح سرگردان
کزین املاح ارزنده سلامت در وجود ما
میان لایه های خاک هزاران چشم و جان زنده
از این سرمایه ها هر جا زمین دارنده یکتا
ز دریاها چه می دانیم ز موجودات بی پایان
همه دانسته های ما قیاس ذره با دریا
زمین کوچک ما بین چو گوهر در دل دریا
هزاران چون زمین گردان بقای کهکشان برجا
از این دانستگی هامان باید چشم بر بندیم
ابد دانای نادانیم برای دانش دنیا
بدان مخلوق نتواند ز خالق پرده بر گیرد
هر آنقدر دانشش والا همان مقدار نا بینا
در این تاریکی مطلق تمامی جهان مظروف
ظهور ظرف و مظروفش همان معشوق نا پیدا
5/11/90
.
۲ دیدگاه دربارهٔ «ابد دانای نادانیم»
دیدگاهها بسته شدهاند.
ابد دانای نادانیم
نام ارسال کننده : علی رضا آیت اللهی
تاریخ ارسال نظر : ۱۳۹۱:۱:۲۸
سلام
زیباست و روایتی ساده و بی پیرایه از دردهای انسانی که نهایتا” به مضامین روحانی می پیوندد .
سلام استاد ارجمند
سپاسگزارم و خوشحال شدم که احساس خود را در قالب واژه ها بیان کنم و گمان کنم و امیدوارم بیراهه نرفته باشم . ……..حشمت اله حیاتی…..۲۹/۱/۹۱
ابد دانای نادانیم
نام ارسال کننده : مهدی سیدحسینی
تاریخ ارسال نظر : ۱۳۹۱:۱:۲۸
سلام جناب حیاتی
با عرض پوزش در بیت هفتم بباید…تجدید نظر شود/
سلام جناب سید حسینی
بباید ب اضافه است . از دانستگی هامان باید چشم بر بندیم. این نکته که اشاره کردید کمبود آشنایی به ادبیات زیبای فارسی بویژه شعر است که کماکان امید به رفع آن است . از جنابعالی سپاسگزارم .شادکام باشید.
ارسالی: حشمت اله حیاتی………..۲۹/۱/۹۱