رویاهای 5 معروفی
حاصل عمر مرا فرصت دیدار تو برد
منتظر گشتم و مجنون بلکه رخ بگشایی
من چه شب ها در الفت سر زلفت بستم
تا تو باشی و ببینی شده ام شیدائی
درد و هجران تو با من سخن از وصل نگفت
هر چه از سوی تو آمد سر به سر رسوایی
من به یاران سخن از حسن و جمالت گفتم
وه رسانده است خدا یار پری سیمایی
قصد کوی تو نمودم دل ز بختم بگریست
نه نشانی ز تو دیدم یا نبود آوایی
من چو محروم ز دیدار تو گشتم همه عمر
دل خوشم گر تو بیایی به خیالم گاهی
گر سزاوار شوم تا رخ زیبای تو بینم
بنده لطف تو باشم منت است گر آیی
دل به سودای تو جانا چه شبان تا به سحر
زار نالید و پیامی نرسید از جایی
مست دیدار تو گشتم همه جانم شد چشم
همه جا چشم چرانم شده ام هر جایی
دل از این محنت هجران لب به گفتن نگشود
شده ام عشق و صبوری دل بی شکوایی
شوق دیدار نخستین تو شیدایم کرد
نتوان گفت به هر کس رمز این بینایی
6/9/79
.