بهاران
بلبل به آواز و قمری به غزلخوانی
بیدارشده صحرا از خواب زمستانی
جاری شده از چشمه آن مظهر آبادی
آب مایه ی جان ما با غرش و فریادی
پاشیده شده سبزی سرتاسر کوهستان
گلها به هزاران رنگ ، بوی خوش و عطر افشان
دنیا به دل ما ریخت غمها به فراوانی
باید برویم صحرا ، درمان بشود آنی
تنها منشین غمگین در گوشه این ایوان
گردد شب ما پایان با صاحب کوهستان
هر دیده گلستان دید شد گلشن آبادی
پنهان شده در ایوان ، هرگز نکند شادی
صبح است و بهاران است بر خیز که جان بینی
با ما به گلستان آ ، آنجاست ، که خدا بینی
25/2/95