ریحانه نبودم من
نه شادم و نه ناشاد بیزارم ازین بیداد
بغضم به گلومانده ، درمانده ی بی فریاد
می بینم و رنجورم می ترسم و گریانم
از ذات خودم دورم شیرینم و بی فرهاد
گه خوابم و گه بیدار محزونم وغمگینم
می سازم و می سوزم این خانه نشد آباد
با جمعم و تنهایم با دوست صد تایم
لب تشنه صحرایم کو ابر و نشان از باد؟
در عمر کوتاهم عشقم به خدایم بود
قصدم همه ناموسم بشکست تنم صیاد
در دام چو افتادم بردند همه از یادم
جرمم چو به زندانم دیگر نشوم آزاد
روزی که قصاص آمد زندان هراسم شد
گفتم خدا حافظ بر مرگ سلامم باد
ریحانه نبودم من زین خانه نه خوانیدم
رفتم به آنجا که دلدار نشانم داد
12/8/93.