از باده چشمانت سیراب شود جانم
از مستی این باده در رقص و خروشانم
از روشنی رویت ﺑﺸﮔﻔۥت ﮔۥۥ ﻞ جانم
بی گلشن رخسارت پژمرده و نالانم
آهنگ کلام تو موسیقی باران است
بر لوح ̗ دلم جاری موزونم و خندانم
من خسته درون خویش بیزار از این عالم
روزی که نباشی تو مجنون بیابانم
چشم ̗ دل من ﭘۥر شد از نور نگاه تو
من جلوه ی این نورم آفتاب تابانم
جانا ز که آوردی این مستی جاویدان ؟
ساغر شده در دست این ساقی مستانم!
من عشق ندانستم ترا دیدم و دانستم
از مرحمت عشقت سرمست و غزلخوانم
با من رفیقی و از طایفه ی رندان
زین وحدت جان افزا دلداده و حیرانم
هر لحظه وجودت را چون جان ببرم گیرم
هر روز به پروازم چون مرغ سلیمانم
1/2/85
milad noor
بسیارزیبا بود
خسته نباشین
ali akbar soudi
Dear Mr Hayati,
I have the lack of knowledge to explain anything about this fine and harmonic poem. However, it seems really brilliant.
Chee
Farzaneh Jamshidi
پیوسته مرید حق شو و باقی باش مستغرق عشق و شور و مشتاقی باش
چون باده بجوش در خم قالب خویش وآنگاه بخود حریف و هم ساقی باش
جهان که آمد و ما همچو سیل از سر کوه روان و رقص کنانیم تا به دریایی
اگر چه سیل بنالد ز راه ناهموار قدم به قدم بودش در سفر تماشایی
با سلام و تشکر از شعر زیبا و پر معنایتان امیدوار م که همواره سلامت وپر از احساسات لطیف باشید
عارفان را شمع و شاهد نیست از بیرون خویش خون انگوری نخورده باده شان هم خون خویش
هر کسی اندر جهان مجنون یک لیلی شدند عارفان لیلی خویش و دم بدم مجنون خویش
ساعتی میزان آنی ساعتی موزون ابن بعد ازین موزون خود شو تا شوی موزون خویش