خرابستان
دل به محنت داده ایم و مصلحت اندیش ̗ نادان گشته ایم
دائما ” ماتم گرفتن ، صاحب ̗ دلهای نالان گشته ایم
روشنایی را نمی خواهیم به تاریکی چنان خو کرده ایم
هر چراغ روشنی را گاه می بینیم ، حیران گشته ایم
هر زمان گر فرصتی بهر رهایی میرسد ، آشفته ایم
چون زبیداری گریزانیم وچون روح بی جان گشته ایم
ما نمی فهمیم چرا؟ یاور ̗ مجنون و لیلی عاشقیست!
چون به بیماری جان آلوده ایم و مثل سندان گشته ایم
از ندامت ، جامه ی صد بار پوسیده ، بر تن کرده ایم
حس ̗ جانان را نمی فهمیم وچون شام ̗ هجران گشته ایم
ما به دنبال چه هستیم و چه می خواهیم از شبهای تار
مثل موش از روزن نوری به لانه شاد وخندان گشته ایم
حال ̗ ما را هیچکس جز ما نمی خواهد بداند دوستان
گرچه بی میل و رضایت در خرابستان ویلان گشته ایم
کی این همرنگ مردم را شدن از خود جدا خواهیم ساخت
آن زمان ما صاحب آبادی و آزادی وهرجا گلستان گشته ایم
14/6/95