تا کجایی پیش من ؟

تا کجایی پیش من ؟

کاش  آنروز  دیدار  ،   می گفتی  به   من

تا کجا داری صبوری ؟ تا کجایی پیش من ؟

کاش من  هم  می توانستم  بگویم  آشکار

با تو هستم تا تو هستی پیش چشمم پایدار

زندگی  آغاز  کردیم  هم   نوایی    یافتیم

عشق را در لحظه های پیش هم می ساختیم

رسم و آداب زمان  را ما  بدون اختیار

با کمی بالا و پایین می نمودیم برقرار

اختلافی  در  تفاوت ها  می شد  آشکار

با شکیبایی خزان می رفت و می آمد بهار

یادمان  هست با  تمام  قهرها  و  آشتی

عشق و دلداری می برد زهر تلخ  کاستی

تا که  روز سخت  ترک ͵ زندگی با هم  رسید

چشم من با چشم تو در لحظه ای در هم  تنید

هر دو در چشمان هم گفتیم با هم این سخن

تا کجا داری صبوری ؟ تا کجایی پبش من ؟

9/8/95