تهیدستم ، گرفتارم همان بی خانمان هستم
درون کوچه و بازار سرگردان چون آوارگان هستم
شکم را سیر می سازم به اندک آب و اندک نان
به سرما و به گرما سخت جانم لا مکان هستم
میان کوچه می خوابم یا در گوشه مسجد شب ها را
ز کسب و کار محرومم و بی اصل و نشان هستم
نه رویایی به سر دارم نه جسمی سالم و شاداب
حقیقت دارد اینکه ، اشرف ̗ خلق جهان هستم ؟؟
لباس بینوایی را نفهمیدم چگونه بر تنم کردم ؟
شدم محروم از شادی ضعیف و نا توان هستم
بخواب و باورم دیدم سزاوارم به این عسرت؟
همان رنجم که با شادی در شک و گمان هستم ؟
اگر یکتا قبا ، بیمارم و بی آشیان هستم
فقیری طالعم باشد وبال این و آن هستم
شما را هر زمان افسرده می بینم می خندم
همان بهترکه دانستم چرابا تیرگی هم داستان هستم؟
30/8/93