در روابط می شود عشق و محبت آفرید
دوستی آغاز کرد و رنج و محنت را ندید
در روابط می شود آباد کرد شهر و دیار
کار و صنعت ، مزرعه شایسته ، آزاد ، استوار
در روابط می شوند همسایه و دوست و رفیق
هم کلام و هم زبان و همدل و یار و شفیق
در روابط تیرگی و غم نمی آید بیاد
چونکه بنیان سعادت هست و خوشبختی نهاد
در روابط مردمان در سازگاری لایقند
با ضعیف و ناتوانان مهربان و صادقند
عشق و ایثار و جوانمردی و مهر و دوستی
دائما” در کارها باشد بدون کاستی
آن بهشتی که خداوند داد بر ما وعده اش
با صمیمیت ، درایت ، می کند آماده اش
در چنین دنیای زیبا هر کسی عشق و دلش
فکر آبادی ، شکوفایی ̗ شهر و کشورش
دولت و مردم یکی ، فرمانبر و فرمان یکی
دین و مذهب رسم و مسلک باور و ایمان یکی
جملگی ما یک تن هستیم رنج و غمهامان یکی
غمگساری مهرورزی روز و شب هامان یکی
با چنین شکل و شمایل صورت و معنا و فهم
ما نباید گم کنیم راه خرد ، تنها شویم با درد و غم
دشمنی چون دوستی از فکر ما آمد پدید
جنگ و خونریزی و بیماری و دنیای پلید
این چه دنیایی است وحشتناک با هم ساختیم
یکدم آسایش نداریم زندگی را باختیم
با سیاست بازها راه گناه پیموده شد
یک معما حل نشد صدها خطا افزوده شد
با وجود آفرینشهای انسان در علوم و معرفت
می رسد آسایش از هر سو شعور و منزلت
حال بنگر جمع خوشحالان و بد حالان ما
می شوی آگاه و گویی وای بر احوال ما
تیره شدعشق و روابط ، چیره شد خود محوری
بس بعید است روزگار خوش ببینیم و عشق وسروری
20/3/94