صد دانه بر این خاک گرانمایه فشاندیم ، یک گلشن آباد ندیدیم
هر بار گران بر سر و بر دوش کشیدیم ، یک گلشن آباد ندیدیم
گفتیم به پا گشته و دل در ره پیمان و رفاقت بگذاریم
آن عهد شکستیم و ز هم دور شدیم ، یک گلشن آباد ندیدیم
هر قافله از راه رسید و ﻋˊلم خویش در این خانه به پا کرد
بیگانه ستودیم و در دام فتادیم ، یک گلشن آباد ندیدیم
هوشیار نبودیم به رای و عمل خویش از آغاز و سر انجام
زیر ستم بی خردی زجر کشیدیم ، یک گلشن آباد ندیدیم
بودیم به تاریخ و زبان ملت و اقوام برادر بهم یار و برابر
دردا که بر گوهر مقصود نرسیدیم ، یک گلشن آباد ندیدیم
از تجربه و دانش دیروز در خدمت اغیار به اخلاص نهادیم
افسوس برای خود از آن بهره نبردیم ، یک گلشن آباد ندیدیم
بودیم به عیان ورد زبان هنر و معرفت عالم و آدم
این گنج به ویرانه و بیگانه سپردیم ، یک گلشن آباد ندیدیم
شاید به پیشانی ما حک شده شایسته نبودیم و دریغا
پیوسته به خود ارزش بیهوده نهادیم ، یک گلشن آباد ندیدیم
25/8/93
Ali Soudi
10:43 AM (8 hours ago)
to me
Dear Mr Hayati,
As usual, this poem is very meaningful and advisable. Thank you for forwarding.
Regards
Farzaneh Jamshidi
May 2 (2 days ago)
to me
متشکرم ازشعر زیبایتان
Baran
May 2 (2 days ago)
to me