ترا ایکاش ای ساقی چنین نالان نمی دیدم
ز چشمانت نگاهˏ ناله و حسرت نمی چیدم
ز فریادی که از اعماق جانت میرسید هر دم
ز فریادت نرنجیدم زبانت را نفهمیدم
زبان پند و اندرزت برایم غصه و غم بود
و روز روشنم شب شد ز تاریکی نترسیدم
ندانستم خوشی و درد ز ذات ما برون آید
ز ذاتم درد می دیدم و از شادی هراسیدم
گرفتم دشت بی حاصل برای کشت و بهر کار
نروید دانه، ساقی گفت ، به گفتارش خندیدم
شدم سرشار دانش ها و دنیای تمناها
نشد درمان یک دردم ، به کردارم نبالیدم
ازآنکه زار و نالانم ز ساقی دور و حیرانم
ازین موجود دل غافل هزاران بار رنجیدم
به دور از ساقی وهر جا زعقلم چاره می ﺠۥستم
چو نقش مار سرگردان به دور خویش چرخیدم
شدم یک عاقل کامل ، ولیکن ، بی نشان از دل
ز ساقی چون حذر کردم تمام عمر نالیدم
25/10/92
Ahad Taleb
سلام مهندس عزیز
از اینکه دوست خوب و هنرمندی مثل شما دارم خیلی افتخار می کنم.شعرتان واقعا” عالی و معنا دار می باشد. امیدوارم در تمام مراحل زندگیتان موفق و موید باشید.
ارادتمند شما
احد طالب ۳:۵۸ am (1 day ago)
Mohammadreza Khalafi
سلام
خوب و زیبا بود
مرسی.
اما این ساقی رو خودمونیم چیکارش باید کرد که درست بشه؟؟؟؟؟
Farzaneh Jamshidi
ساقی
To: پیوسته مرید حق شو و باقی باش
مستغرق عشق و شور و مشتاقی باش
چون باده بجوش در خم قالب خویش
وآنگاه بخود حریف وهم ساقی باش
رباعیات مولانا
هشدار که فضل حق بناگاه آید
ناگاه آید بر دل آگاه آید
خرگاه وجود خود ز خود خالی کن
چون خالی شد شاه بخر گاه آید
ali akbar soudi
Dear Mr Hayati,
To avoid the”Saaghi” as your beautiful poem explains is painful! Is’nt it?
Regards.
Dear Mr Hayati,
Thank you so much for your explanation which adds to my knowledge.
Reagards.——————————————–