من این نامردمی بی حرمتی ها را نمی خواهم ببینم
نفیر مرغ حق ، بانگ زغن ها را نمی خواهم ببینم
شگفتا دست های باز شکافد کوه و دشت از بن
من این دستان بسته روی پاها را نمی خواهم ببینم
سراسر خانه در تاریکی مطلق نباشد روزن نوری
من این ظلمت سرای طاق و تنها را نمی خواهم ببینم
چراغی گر نیفروزد نوری را سرانجامش به خاموشی است
من این خاموشی وافتادن از ا نوار بالا را نمی خواهم ببینم
دل و دستم بسوی دست و دلبازی غمین و ناتوان گشته
من این با غم شدن دمساز و نجواها را نمی خواهم ببینم
نوای ساز و موسیقی نمی سازد سازم را به هر کوکی
من این ماتم سرای دور گشته از خوشی ها را نمی خواهم ببینم
پیامی داشت غزلخوانی بلبل باغ و بستان ها صفایی داشت
من این کوچ پرستوها ز کوه ودشت ها را نمی خواهم ببینم
قلوب ما نوای همدلی ها و زبان ما پیام همزبانی داشت
من این صدها سخن خفته در کنج گلو ها را نمی خواهم ببینم
ظهور سرخ گل در ما حضور ارغوان در باغ و گلشن بود
من این پژمردگی در خویشتن افسردگی ها را نمی خواهم ببینم
زبان ما زبان راستین بود و حضور ما حضور آهنین هرجا
من این رسم دروغ و افترا بستن غروب راستی ها را نمی خواهم ببینم
نشانی نیست ز جوشش های هوشیاری واگاهی و ﭐزادی
من این بی عزتی نا بخردی ها را نمی خواهم ببینم
23/2/92
۲ دیدگاه دربارهٔ «نفرین»
دیدگاهها بسته شدهاند.
ali akbar soudi
Dear Mr Hayati,
I do not want to see either! Thanks, it is a brilliant expression in the form of poem.
See you.
سلام جناب دکتر سودی
سپاسگزارم از مهر و محبت شما
ارادتمند حیاتی
منم نامردمی ها وکوچ پرستو ها را نمی خواهم ببینم
Inbox x
رویای من دنیای شگفت انگیزیست که در آن همه آگاه هشیار و بیدارند
البر کامو
به کجا چنین شتابان ؟ به هر آن کجا که باشد به جز این سرا سرایم
شفیعی کدکنی
کتابی خلوتی شعری سکوتی
مرا مستی و سکر زندگانیست
چه غم گر در بهشنی ره ندارم
که در قلبم بهشتی جاودانه است
فروغ فرخزاد
اندر صف دین حضور چون یابیم؟ که اندر صف نفس خود گرفتاریم
عطار
متشکرم از نوشته پر معنایتان که احساس شما را خوب بیان کرده بود و من هم با استفاده از بزرگان سعی کردم احساساتم را بیان کنم
بزرگترین شانس من داشتن دوستان فرهیخته است از خدا وشما سپاسگزارم
فرزانه جمشیدی