شمیم حق

انتظار ما ز تو مهر و وفا
از تو بر ما می رسد جور و جفا
بر من و تو جامعه بنهاد نقش
جمله بازیگر شدیم بی غل وغش
کودکان فریاد شادابی کشند
چون پرنده سوی هم پر می کشند
یاد دیگر روز را سر می دهند
شادی هر لحظه در سر کشند
ذهن آنها پاک چون آئینه ها
قلبشان سر شار از شور و نوا
حال احوال خودت بنگر چه شد
از پس عمری چسان بر باد شد
جامعه ما را نگر بیمار کرد
جهل و نادانی و ظلم در کار کرد
در درون ما اگر عشقی نبود
فکر تزویر و ریا بسیار بود
ما کنار هم ولی دور از همیم
بنده حرص زیاد و یا کمیم
حقه را از جامعه آموختیم
در عذابش خویشتن را سوختیم
یک شبی پیدا نشد آسوده حال
خاطری جمع آوریم ازقیل و قال
هر زمان ما به غفلت ها گذشت
ماند وضع ما و آب از سر گذشت
چاره ای دیگر نمانده بهر ما
رو به ذات خویشتن آ ریم ما
گربه ذات خویش ماروی آوریم
دست لطف حق بهر سو آوریم
یاور ما باشد و غمخوار ما
دست بر درگاهش آریم و دعا
1/7/83

انتظار
انتظار
.

۳ دیدگاه دربارهٔ «شمیم حق»

  1. نام ارسال کننده : علی عبداللهی تاریخ ارسال نظر : ۱۳۹۱:۴:۱۸ سلام گرامی
    سپاس
    آموختم
    سپاسگزارم جناب عبدالهی

  2. نام ارسال کننده : دکتر آرزو صفایی تاریخ ارسال نظر : ۱۳۹۱:۴:۱۸ سلام جناب حیاتی
    زیباست و جاندار
    دست مریزاد

    درود بر شما مثل همیشه لطف و محبت دارید.

  3. نام ارسال کننده : سیدعلی اصغرموسوی تاریخ ارسال نظر : ۱۳۹۱:۴:۱۹ سلام
    و درود
    لطفا سری عم به متن و مطالب ” حماسه ی خودی” بزنید
    برایتان جالب خواهد بود.
    سپاسگزارم
    حق نگهدارتان

    سلام جناب موسوی
    پرداختن به خود و یا خودی به شرط اینکه نفس اماره نباشد زیباست در وصفش سرودن . اما ای دل غافل که اینگونه نیست و شاعر را به اشتباه می کشاند . در مقام شعر و شاعری زیباست اما می شد به یک کلام خلاصه اش کرد همان که در مصرع آخر به زیبایی آنرا سروده اید .
    ارادتمند : حیاتی…..۲۰/۴/۹۱

دیدگاه‌ها بسته شده‌اند.