قبل از چهل بعد از چهل
تا چهل شاید باشد نام و یادت بر زبان
بعد چهل سخت است اثبات وجودت در جهان
آمدن رفتن راز باشد بر بشر معلوم نیست
هی مزن لاف درایت چیست معلوم و عیان
اسمان و اختران و چند باشد کهکشان
گر به قدر فهم فهمیدی نه ای از ابلهان
ما به تاریخ و زبان و قوم خود بالیده ایم
لیک در نقش وجود خویش سفیه و ناتوان
این جهان و هر چه می بینی ورای درک ماست
گر همین یک نکته دانستی شود آرام جان
باش همچو شاپرک پرواز کن در شوق روز
چون شب آید خواب و تاریکی ترا هست پاسبان
در سحر بر خیز تا بینی طلوع افتاب
این سفر پایان ندارد در زمان و در مکان
سیر نور اختران را در بیابان باز کن
میل تن با آب بودن را به دریا وارهان
با نفس تا اوج قله جان خود بر کوه ده
پا نهادی در بر آغوش یار مهربان
در چمنزاران به روی سبزه ها آرام گیر
تا به عطر و بوی معشوقت بمانی بی امان
این همه معشوق را عاشق فراوان آفرید
در میاننشان زندگی باشد همیشه جاودان
17/بهمن/1389
این شعر در واقع وضعیت ما انسان ها در مورد مرگ و زندگی بیان می کند که به زندگی به دید یک موهبت الهی نگاه کنید . و از همه لحظات آن بهره ببرید زیرا در زمان فرارسیدن مرگ شما فقط تا چهل روز یاد و نامی از شما در میان خواهد بود بعد از آن بسیار مشکل است اثبات کنی که به این دنیا پا گذاشته ای یا نه. آثارت،عکس هایت ،همه آن چیزی را که تصور می کنی ترا اثبات خواهد کرد در معرض نابودی است . فقط یک نفر می تواند اثبات کند که تو در این دنیا بوده ای زیرا او فقط یک زندگی به تو هدیه داد و معلوم نیست تو قدر آنرا دانسته باشی و یا نه و او جز خدای یکتا نیست..